به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا 
قالب وبلاگ

 مناجات شهيد حاج عبدالله رودكي كه به خط خود براي دخترشان نوشته‌اند:

خدايا معرفت‌مان ده كه بس بي‌معرفتيم.

صبرمان ده كه بسيار عجوليم.

بصيرتمان ده كه ببينيم آنچه ناديدني است.

كورمان كن كه نبايسته‌ها را نبينيم و جز تو منظر نظر نباشد.

بينشي عطا كن كه اهل ثمر شويم.

و فكري ببخش تا به عظمتت پي ببريم و معرفتي يابيم.

دستي ببخش تا دستگير باشد و قطعش كن تا جز تو بسوي كسي دراز نكند.

قدمي عطا كن كه در راه تو بپيمايد.

و قدرتي كه در خدمت تو باشد.

[ چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:شهید,عشق,بصیرت ,ولایت, ] [ 1:5 ] [ حسین نظری ] [ ]

 

فهم تكليف

چندي پيش كه دنبال سخنراني‌هاي صوتي امام بوديم و به اين و آن مي‌سپرديم كه اگر يافتيد به ما خبر بدهيد، برايم جالب بود. بعد از اين همه سال، آخر سر از خانه يكي ـ دو شهيد، چندين نوار سخنراني امام را كه از راديو پخش شده و آن شهيدان عزيز ضبط كرده بودند، يافتيم! همه ما خوانده‌ايم و مي‌دانيم كه وصيت‌نامة اكثريت قريب به اتفاق شهدا حاوي پيام «پشتيباني از ولي‌فقيه» است، اما آنچه مهم است، نمود عملي اين باور در رفتار شهداست و نه صرفاً ادعاي زباني ايشان. از همين رو بود كه شهدا، به‌عنوان پيروان راستين خط ولايت، پيش از هر چيز و بيش از همه، دغدغة فهم پيام‌ها و رهنمودهاي رهبري را داشتند و ما به نقل از همسران شهدا بسيار شنيده‌ايم كه سخنان امام را از راديو ضبط مي‌كردند يا تكه‌هاي روزنامة حاوي كلام امام را نگاه مي‌داشتند و مي‌خواندند و تحليل مي‌كردند تا گام اول را كه شناخت وظيفه است، از خلال آن‌ها بيابند و آن‌گاه قدم در وادي انجام تكليف نهند. اين پيوند تا حدي مهم است كه از شهيد مهدي باكري چنين نقل شده: وسط عمليات‌ يك راديوي كوچك همراهش بود. بي‌سيم زد: «بيا پيش من!» از هر طرف آتش مي‌آمد. وقتي رسيدم گفت: «اين رو گوش كن! » داشت پيام امام پخش مي‌شد.

پيروي عملي

دلدادگي شهداي جنگ و خصوصاً سرداران شهيد به ولي‌فقيه، نه به‌خاطر علايق شخصي و جلوه‌هاي كاريزماتيك رهبران، كه فقط و فقط به‌خاطر تعبد نسبت به اسلام و حضرت حق بود. رابطة ولايي ميان مؤمنان، ريشه‌اي الهي دارد و اتفاقاً جز با اين مبنا نمي‌توان چنان تعبدها و فداكاري‌ها و دلاوري‌هايي را سراغ گرفت. اين دلدادگي تا حدي بود كه شهيد مهدي باكري، شرط ازدواج خود با همسرش را اطاعت از خدا و خط امام عنوان كرده بود. هم او كه در عمل، چه در هنگام تصدي شهرداري اروميه و چه در جبهه و جهاد و در لباس فرمانده، پيروي از خط امام كه همانا حمايت از مستضعفان و مظلومان و اقدام در جهت انجام فرامين امام بود را فراموش نكرد.

تا آخرين لحظه

از شهيد محمدابراهيم همت كه دلدادة ديگر رهبري است، چنين نقل شده كه پس از ساعت‌ها فعاليت در عمليات خيبر، در حالي كه تواني براي او نمانده بود، متوجه شد كه امام گفته‌اند: «جزاير بايد حفظ شود، بچه‌ها حسين‌وار بجنگيد!» پس از شنيدن اين پيام، گويي كه جاني دوباره در درون او دميده شده باشد، پرشور و خروش به همراه ياران خود، به مقاومت پرداخت و در همان راه، سر در ره دوست داد و آسماني شد!

راستي، راز اين شوق وصف‌ناپذير و انرژي نوراني و اين دلدادگي مجنون‌وار به ولي‌فقيه چيست؟ آيا جز اين است كه آنان قلباً ايشان را نايب حضرت ولي‌عصر(عج) و واجب‌الاطاعه مي‌دانستند و اين اطاعت را اطاعت از خداوند تلقي مي‌كردند؟ آيا جز اين بود كه راه سرخ انبيا، راهي جز آنچه رهبران انقلاب تداوم دهنده آن بوده‌اند، نيست؟! چه زيبا گفت اين شهيد بزرگ اسلام كه:

«جهل حاكم بر يك جامعه، انسان‌ها را به تباهي مي‌كشد و حكومت‌هاي طاغوتي، مكمل اين جهل‌اند. شايد قرن‌ها طول بكشد تا انساني از سلالة پاكان متولد شود و بتواند رهبري يك جامعه سردرگم و سر در لاك خود فرو برده را در دست گيرد و امام، تبلور سلاله ادامه‌دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.»

[ چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:بسیجی واقعی,امام,ولایت فقیه,شهید,عشق, ] [ 1:43 ] [ حسین نظری ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امروز که این را می نویسم دقیقا 19 سال و 5 ماه و 6 روز از اولین اتفاق مهم زندگی ام می گذرد.درباره کودکی ام اینطور آمده: بسیار آرام و کم سر و صدا و در عین حال مارموز بود ..پس از اینکه برادر کوچکش که 2سال دیر تر از او مهم ترین اتفاق زندگی اش رخ داد به دنیا آمد ،همه فکر می کردند شدیدا مریض است چون خیلی شیر می خورد بعدها فهمیدند تا مدت ها شیشه شیرش را یواشکی از دهان برادر کوچکش در می آورد و می خورد و خالی اش را در دهانش می گذاشت و قص علی هذا. همین طور که می خوردم و بزرگ می شدم اتفاقات گوناگونی برایم رخ داد از جمله :دو بیماری شدید که اولی مرا تا پای مرگ برد و دومی هم یک ماه خانه نشینم کرد. تا به خود آمدم تحصیلات ابتدایی ام را به پایان رساندم و با درس نخواندن بسیار به درجه شاگرد ممتازی نایل شدم سپس در مدرسه راهنمایی توحید درس نخواندم و دست آخر در دبیرستان امام حسین(ع).تصور کنید آدمی از ابتدا در جوی های شهرک ولیعصر(عج) و یافت آباد راه خانه تا مدرسه را شنا کند و آخر سر از عبدل آباد و نازی آباد و شهر ری در بیاورد. وقتی به او بگویند برو دانشگاه ،پیش عده ای که بیشترشان با ادعاهای عجیب و خیلی باکلاس رفتار می کنند تازه ، کشاورزی نخوان چه حالی می شود.من که همیشه راه خانه تا مدرسه ام که 20 دقیقه بیش نبود را با سرویس می رفتم حال باید بروم کرج و در دانشگاه امام خمینی درس نخوانم.(که نمیروم و نمی خوانم.).حال شما و وبلاگ من.یه لطفی کنید یا نخونید یا هر مطلبی که میخونید رو نظر بگذارید.یاعلی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باتوم مجازی و آدرس hamavard70.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
فروش بک لینک