به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا 
قالب وبلاگ

  می کنم .زانوهایم را بغل می گیرم و 6-5 خطی...(برگردید از اول بخونید اگه بفهمم این کار رو نکردید دفعه بعد کلش رو دوباره میارم و اصلا مهم نیست که طولانی بشه.)

 

یه سلام گرم از جنس تشنگی گردان حنظله ،شجاعت گردان مقداد، غربت قبرهای تخریب،از جنس ساختمان های دو کوهه از خون پاک گلوی حاج ابراهیم ،از جنس خون صورت شهید علی محمدی ،شهید شهریاری شهید ژاله...آرزو می کنم کاش این سلام ها تمام نشود آخر قرار است از جنوب بگوییم مثل هر سال ؛مثل هر سال همین موقع که نشریه ای می زنند که بهمان سیخونک بخورد جنوب نزدیک است،حواسمان جمع باشد ؛نشریه می زنند که سالی که گذشت چه کار کردید؟اصلا کار ی کردید ؟یا همه اش خوابیدید؟حالا که خوابیدید حواستان به دشمن بود یا مثل...؟الان چی؟خوابید؟اصلا صدامو می شنوید ؟اگه بیدارید یه صلوات بفرستید...فرستادید؟همینطوری بود یا با توجه ؟دیدید خوابید(خوابیم)...از اینها که بگذریم باید چیزی را بگویم که بهمان سیخونک بزند...داداش ما سیخونک ها رو خوردیم دیگه وقت عمل شده...اصلا برای چی باید بریم جنوب ؟مگه پارسال رفتیم چی شد؟همش خاک بود و گرد وغبار مگه امسال آسفالتش کردند؟تازه شهدا هم که نبودند ...هیچکی نبود رفته بودند عند ربشان ...نامردها حتی شبی که غذامان دیر شد کمی از ارزاقشان به ما ندادند...همه اش قهقهه مستانه می زدند که عند ربشان یرزقونند ...خوب باشید به ما چه ...اصلا امسال به جای مناطق جنگی جنوب برویم مناطق جنگی شمال(محل مبارزه میرزا کوچک خان جنگلی)مهم این است که در آنجا جنگیده باشند دیگر حالا چه شمال چه جنوب... تازه شمال هم زیارت هست و هم سیاحت.بعدش هم که برگردیم دیگر مسخره مان نمی کنند که بوی خدا می دهی؛می گویند بوی ماهی می دهی، بوی پرتقال می دهی، چاق هم شدی ...تازه اصلا هم مهم نیست با چه نیتی جنگیده باشند، حالا یکی به خاطر ظلم دشمن و بدبختی مردم ،یکی بخاطر عشق به ولایت و دین و اعتقاداتش مهم اینست که کشته ...نه شهید شده باشند.

چی ؟جنوب معنوی تر است ؟؟مگه پارسال رو یادمون رفته گفتیم دیگر نماز صبح ها...،دیگر پدر و مادرم...،دیگر امام حسین(ع)...،دیگر خدا... ،دیگر دعای عهد...اما اینها برای جنوب است نه برای تهران...

ای کاش  امسال که می رویم چشممان  به گنبد طلاییه  نیفتد ، ای کاش  امسال به سه راهی  شهادت  نرسیم ، ای کاش

 امسال  در اروند  وضو  نگیریم  ،  ای کاش  امسال  در  ساختمان  گردان مقداد  روضه حضرت  زهرا  (س )  نخوانیم  ، ای کاش

 امسال چشممان به قبر های تخریب نیفتد، ای کاش...ای کاش امسال جنوب نرویم، کاش شهدا بی ایند اینجا .کاش شهدا

 به ما  توسل کنند.   توسل کنند ؛ فلانی آقا راضی نیست این نگاه رو می کنی. آقا راضی  نیست این  حرف رو می زنی. آقا

 راضی نیست...این کار رو نکن ،درسهات رو  خوب بخون ،به پدر و مادرت احترام بگذار...

امسال بیایید برویم جنوب، نه یک جنوب متفاوت، برویم جنوب. قرار است از شهدا بخواهیم آنها به  ما متوسل شوند....


نظرات شما عزیزان:

آوای خسته (هانیه)
ساعت2:43---10 فروردين 1390
سلام.شبت بخیر. خوش به حالت چند ساله جنوب نرفتم ، قبلا هر سال واسه تحویل سال میرفتیم اما آخرین بار عید 85 بود.... وبلاگت محشره داداش مخصوصا این مداحی که گذاشتی داغونم کرد ایشالا که قسمتت بشه انقدر تو مکه و مدینه این مداحی و گوش دادم که با شنیدنش همش یاد اون سفر میفتم و از خودم بدم میاد که اون روزا رو الکی هدر دادم... نمیدونی چه حالی شدم..
پاسخ: سلام. خیلی خفنی مکه و مدینه هم رفتی که ...انشالله کربلا ...بعدش هم بقیع...زیاد دعام کن محتاجم شدید!!!یاعلی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, ] [ 2:4 ] [ حسین نظری ] [ ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امروز که این را می نویسم دقیقا 19 سال و 5 ماه و 6 روز از اولین اتفاق مهم زندگی ام می گذرد.درباره کودکی ام اینطور آمده: بسیار آرام و کم سر و صدا و در عین حال مارموز بود ..پس از اینکه برادر کوچکش که 2سال دیر تر از او مهم ترین اتفاق زندگی اش رخ داد به دنیا آمد ،همه فکر می کردند شدیدا مریض است چون خیلی شیر می خورد بعدها فهمیدند تا مدت ها شیشه شیرش را یواشکی از دهان برادر کوچکش در می آورد و می خورد و خالی اش را در دهانش می گذاشت و قص علی هذا. همین طور که می خوردم و بزرگ می شدم اتفاقات گوناگونی برایم رخ داد از جمله :دو بیماری شدید که اولی مرا تا پای مرگ برد و دومی هم یک ماه خانه نشینم کرد. تا به خود آمدم تحصیلات ابتدایی ام را به پایان رساندم و با درس نخواندن بسیار به درجه شاگرد ممتازی نایل شدم سپس در مدرسه راهنمایی توحید درس نخواندم و دست آخر در دبیرستان امام حسین(ع).تصور کنید آدمی از ابتدا در جوی های شهرک ولیعصر(عج) و یافت آباد راه خانه تا مدرسه را شنا کند و آخر سر از عبدل آباد و نازی آباد و شهر ری در بیاورد. وقتی به او بگویند برو دانشگاه ،پیش عده ای که بیشترشان با ادعاهای عجیب و خیلی باکلاس رفتار می کنند تازه ، کشاورزی نخوان چه حالی می شود.من که همیشه راه خانه تا مدرسه ام که 20 دقیقه بیش نبود را با سرویس می رفتم حال باید بروم کرج و در دانشگاه امام خمینی درس نخوانم.(که نمیروم و نمی خوانم.).حال شما و وبلاگ من.یه لطفی کنید یا نخونید یا هر مطلبی که میخونید رو نظر بگذارید.یاعلی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باتوم مجازی و آدرس hamavard70.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
فروش بک لینک