به صرف یک فنجان......چای یا شاید هم مغز
به نام نامی حضرت مادر فاطمه زهرا 
قالب وبلاگ

 

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:31 ] [ حسین نظری ] [ ]

 

 

تذکر ابتدایی: تمام صحبت های داخل گیومه متعلق به امیری فر (رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری) می باشد ، ما بی تقصیریم!

1. کلاً نظر شما در مورد اینکه امیری فر گفت: «هر چه مشايي مي‌گويد مورد تائيد احمدي‌نژاد است و هر چه احمدي‌نژاد مي‌گويد مشايي آن را قبول دارد.» چیست؟!

الف. یه روح در دو بدن؟!
ب. یعنی تحویل بگیرن بعضی ها!
ج. ایول هماهنگی!
د. یعنی آقای مشایی هم معتقدند اون ممه رو لولو برد؟!

2. نظرتون در مورد اینکه امیری فر گفت: «مشايي روزانه يكي‌دوساعت بيشتر نمي‌خوابد.» چیست؟!

الف.خب تقصیر خودشه! می خواست هفده هیجده تا پست رو باهم قبول نکنه.
ب. به جاش روزها خواب قیلوله می ره اساسی.
ج. تلاش برای ثبت نامش در کتاب رکوردهای گینس؟!
د. کنتور که نمی اندازه!

3. با توجه به اینکه امیری فر گفت: «يكي از خوبي‌هاي مشايي اين است كه از هيچ‌كس شكايت نمي‌كند در حالي كه خيلي‌ها به وي فحاشي و اهانت مي‌كنند.» کدام گزینه صحیح است؟

الف. الان پس حتماً شیخ حافظ شیرازی از منصور ارضی شکایت کرده!
ب. یعنی الان ما هر چی دلمون بخواد می تونیم در مورد مشایی بنویسیم!
ج. خب این از اولین خوبی، دومین خوبی ایشون چیه؟!
د. به خاطر این طنز ما رو نکشونی دادگاه!

4. با توجه به اینکه امیری فر گفت: «جرياني كه در انتخابات آتي با حمايت افرادي چون علي لاريجاني، رسايي، زاكاني و شريعتمداري در انتخابات آتي به صحنه خواهد آمد در ذيل حاميان دولت تعريف نخواهند شد چرا كه اين افراد تناسبي با دولت ندارند.» پس از نظر امیری فر، چه کسانی حامیان دولت محسوب می شوند؟!

الف. رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری
ب. مشایی
ج. مرحوم کردان
د. هر سه گزینه به اضافه خود دکتر احمدی نژاد

پی نوشت سوال چهار: 
جوانفکر: پس من چی؟!


در سؤالات زیر جای خالی را با کلمات مناسب پر نمایید:

5. امیری فر: «اگر مشایی  ... ، قطعاً رئيس‌جمهور بعدي ايران خواهد شد.»

الف. در افکارش تجدید نظر کند
ب. مدل موهایش را عوض کند
ج. از دست جنتی قسر در برود
د. در انتخابات رياست جمهوري كانديدا شود

6. امیری فر: «... از ابتدا حامي احمدي‌نژاد نبوده‌اند.»

الف. هاشمی، خاتمی، موسوی، کروبی
ب. بی بی سی، صدای امریکا و ...
ج. ده نمکی، سلحشور، مایلی کهن و ...
د. شريعتمداري، زاكاني، رسايي و توكلي

7. امیری فر: «مشایی ... است.»

الف. رکورددار نخوابیدن در جهان
ب. شعیب بن صالح
ج. هلو، آلبالو و شفتالو
د. زلال، پاك و ناب

8. امیری فر: «... به محبوبيت دولت مي‌افزايد.»

الف. حل مشکل مسکن
ب. بهبود وضعیت معیشتی مردم
ج. اشتغال زایی 
د. تخريب مشايي

تذکر انتهایی: پاسخ صحیح 4 سئوال پایانی گزینه ها گزینه ی آخر بود(بر اساس مصاحبه آقای امیری فر)، پاسخ صحیح 4سئوال ابتدایی را هم خودتان پیدا کنید!!

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:تست های, مشایی ,شناسی!, ] [ 10:30 ] [ حسین نظری ] [ ]

 به شوق امام حسن عسکری(ع) 

یازده بار جهان گوشهء زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریهء باران کم نیست

سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسهء جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضهء دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تاهمین لحظه که خون گریه ء باران کم نیست

 

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

                                                                  

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 14:18 ] [ حسین نظری ] [ ]

 و پیامبر خوبیها فرمود : ای علی حلال زاده نیست کسی که تورا دوست نمی دارد.

و می خوانیم : کُلُهُم نور واحد

دوستان

هر کسی محبت علی و اولاد او را ندارد موضوع را با مادرش در میان بگذارد.

[ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:خطاب, به هتاکان, به امام, هادی,(ع), ] [ 10:27 ] [ حسین نظری ] [ ]

 

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 18:53 ] [ حسین نظری ] [ ]

اعتماد به نفس..........................همین

 

 

[ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, ] [ 1:54 ] [ حسین نظری ] [ ]

 پرده اول :"فوت و اتفاقات شب اول"

خدا بستگانتان را برایتان حفظ کند یک هفته پیش شوهر خاله مرحوممان به رحمت ایزدی پیوست . (انشالله که به رحمتش پیوسته باشد.) ما که طبق معمول خیلی  بیرون خانه هستیم بعد از انجام کارهامان حدود ساعت 2 بعدازظهر آمدیم خانه. ساعتی بعد تلفن زنگ زد ، برادرم برداشت و بعد از سلام و علیک گفت:"آره خونه است گوشی.." و گوشی تلفن را جلوی صورتم گرفت و گفت:"بگیر مامانه کارِت داره." صدایش گرفته بود .همین که جواب سلامش را دادم صدای گریه غریبانه دختر خاله­ام را شنیدم بی مقدمه پرسیدم:"مامان کی مُرده؟"

ناگهان

دلم برای شوهر خاله­ام تنگ شد .

بغضش را قورت داد و گفت :"عمو جواد"

شوهر خاله­ام بود اما به پدرم داداش می گفت و به مادر آبجی.

ما هم به او عمو می­گفتیم.

خدا بیامرزتش.

آدم خوبی بود.

55 سالش بود.

حدود 20 روز دیگر هم تولدش بود.

من که از وقتی یادم می آید خوبی و محبتش جلوی چشمم هست.

بعضی وقت ها خوشتیپ می­کرد با آن مو­ها و ریش یک دست سفید پر پشت.

ریش پروفسوری بلندش در شب­­های عروسی نشان از دل جوانش می­داد(البت که همه رفتارهاش را مدح نمی­کنم شرح ماوقع است.)

چند سال آخر شب­ها که می­ماندیم خانه­شان تا صبح نماز می­خواند. قرآن می­خواند.

بنده خدا در غم و شادی همه همدردی می­کرد .

شب آخر هم در خانه تنها بود که قلبش می­گیرد. می­رود خانه همسایشان(آقای ممقانی که حقا در مراسم ختم آن مرحوم سنگ تمام گذاشتند.)کمی عرق نعنا می­خورد و می­رود هیات ،می­خواست شب عاشورا شام بدهد که قبلا پر شده بود مانده بود برای بعد عاشورا .رفته بود غذا را پخته بود .بعد هم رفته سر کار (همان شب چون شب کار بوده)سر کار قلبش می­گیرد و ....

خدا بیامرزتش

خاطره و نقل قول زیاد است .محرم­ها کارش آشپزی برای هیاتها بود آنقدر که از بی­خوابی مریض می­شد.مادرش را در خواب دیده بودند که در قصری زیبا زندگی می­کرده پرسیدند :"خانم اینجا را کی خریده برایت؟ "گفته:" جوادم"

خدایش بیامرزدش. چه محرم هایی که ده شب ما را تحمل می­کرد و صبح می­آوردمان دم مدرسه پیاده می کرد.

ارادتی عجیب داشت به امیرالمومنین(ع)

حضرت آقا(رهبر) را قبول نداشت، نظام را هم.

اما یکبار محرم تلویزیون اشتباهی! برنامه بیت را پخش کرد.تا اشک آقا را دید حالی به حالی شد و جمله ای در مدح آقا گفت که بماند.

ماهم همان شب رفتیم خانه­شان دختر بزرگش از شدت گریه بیهوش شده بود. و خاله­ام از شدت گریه چشمانش باز نمی­شد .دختر خاله کوچکترم را بقیه دلداری می­دادند و می­گذاشتند سرش را به شانه­شان بگذارد و گریه کند . پسر خاله­ام اما محکم­تر از بقیه  گاه گاه چشمش پر می­شد اما بغضش را قورت می­داد و در پاسخ تسلیت دیگران می­گفت : "انشالله در شادی هاتان جبران کنیم."

آخر هم نفهمیدم چند برادر هستند اما زیادند برادرهایش اما حال و هوایی داشتند عجیب . بعضا به فکر جیب بودند که خرج اضافی نکنند و ریز خرج ها را بنویسند که بعدا در تقسیم دانگ ها اشتباه نشود.

اسم یکیشان جلال است. نمی­دانم چرا ولی با او بیشتر از بقیه همدردی می­کنم .همین شب اولی انگار باور نمی­کرد .عکس برادرش را به روی سینه می­گذاشت و برای تازه رسیده ها چگونه پیوستن برادر را به رحمت ایزدی توضیح می داد!

از بین آنها جلال بیشتر شبیه مصیبت زده­ها بود .مثل کوه اما خسته.

در هر مصیبت

فبک للحسین(ع)

پرده دوم :همسایه خوب

خاله­ام در یک مجتمع آپارتمانی زندگی می­کردند.(و می­کنند.)همسایه بالایی شان همان آقای ممقانی بود .(و هست) همیشه از او می ترسیدم .یک انسان دو گوش! شاید از سبیل بلند و سفیدش یا صورت همیشه تیغ کشیده یا چشمان پف کرده یا...

نمی دانم اما در مراسم ختم آن مرحوم کلی از او خوشم آمد و نه تنها دیگر از او نمی­ترسیدم بلکه به قول بچه­ها فهمیدم کلی واسه خودش عمو ِِِ ِ ِ(عموهه[1])

خلاصه هفت شب از میهمانان خاله­مان پذیرایی کرد و خم به ابرو نیاورد. آدم باحالی بود. از این داش مشتی هایِ لوتیِ  با عشق . همه جا کمک می­کرد هر کسی تازه می­آمد هنوز نشسته چای جلو دستش بود؛ میهمانان را با ماشینش می­برد بهشت زهرا و برمی­گرداند  و ... .

خدا حفظش کند.

با شوهر خاله ما خیلی رفیق بود عکسش را قاب کرد و گذاشت روی میز.

بهش می خورد از آنهایی باشد که کوه دردند و خم به ابرو نمی آورند.

پرده سوم :"اشک کمتر ،چای بیشتر"

هر کسی که کمی با بنده نویسنده معاشرت داشته اذعان دارد که ما خفن چایی خوریم.( هر کس اذعان ندارد صدایش را در نیاورده و ما را ضایع نکند خودمان بعدا از شرمندگی در می­آییم.) شوهرخاله ما هم آذری بود.(یعنی تُرک و اهل اردبیل) همان طور که قبلا گفتم نفهمیدم چند تا برادرند .

چشمتان روز بد نبیند .

ساعت 7 کم کم میهمانها جمع می­شدند و چای دادن رسمی شروع می­شد هر کس که می­آمد یکی از جوانها چای میریخت و برایش می برد. بعد که تقریبا همه آمدند چند تا فاتحه برای مرحوم می­گرفتند( که چگونگی آن جای شرح دارد)  .می­شد سری دوم چای ، حدود 9 شام می­دادند. بعد از شام هم یک­سری چای می­دادند. هر کدام از برادر ها که می­رفت بیرون و به چگونگی رفت و آمد و پذیرایی سر کشی می­کرد تا برمی­گشت می­گفت:"فلانی یه سری چای میاری ؟" فلانی هم سری تکان می­داد و یک سری چای می­آورد . 3 یا 4 سری هم اینطوری چای می خوردیم . حدود 11 هم که می­رفتند یک سری چای می­دادند یعنی خوشحال شدیم خداحافظ . قطعا تعداد چای ها بیش از دو برابر فاتحه ها بود.

جای گفتنش  شاید نباشد ولی می خواستم آمار بگیرم کسانی که آمده اند چندتاشان حاضرند به خاطر فاتحه دست از چای و شیرینی خوردن بکشند  . جالب­تر اینکه بحث داغ قیمت طلا و متراژهای زمین را فقط چند ثانیه­ای فاتحه قطع می­کرد و بلافاصله هم بعد از آن ادامه می یافت.

حیف...

پرده چهارم:"درویش یا ریش ، مسئله اینست."

شوهر خاله مرحوممان(خدا رحمتش کند.) دستی هم در درویشی داشت .با گروهی از آنان ارتباط وثیقی داشت. درویش­ها در جایی به نام "خانقاه" جمع می­شوند . به بزرگشان "حضرت آقا" و یا "پیر" می­گویند .ما را دعوت کردند آنجا.

حدود 40 نفر از مرد­ها رفتیم خانقاه.

تعدادی ریش با دو چشم و دو پا و دو دست و دو گوش و یک بدن منتظر ما بودند . رفتیم و تک تک با آنها دست دادیم. بزرگشان ریش های بلند و یک دست سفیدی داشت با کلاهی مخروطی و دستاری سبز. چند شمایل از امیر المومنین(ع) و حضرت اباعبدالله(ع) زده بودند و کنار آنها عکسی از حضرت آقا( مقام معظم رهبری) در حال گریه زده بودند که بدون نگاه به آرم "سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران" ، از جنس بدش می شد فهمید که مُفت است.

نشستیم و سری اول چای را آوردند. پیرشان میکروفن بی­سیم را برداشت و شروع به صحبت کرد. کمی از بی­وفایی دنیا گفت و اینکه در این دنیا همه­اش جبر است و ما هیچ اختیاری نداریم نمی­دانم(البته می­دانم ها) چرا یاد داستان بوعلی سینا افتادم[2] .

بعد هم کلی از خوبی­های شوهر خاله ما گفت و اینکه چقدر خوب مُرده و چقدر عارف  بوده و تسلیت به همه و ...

البته همینها حدود 1:30 دقیقه شد. بعد یکی از آنها شروع کرد به شعر­خوانی .. بعد از پایان آن ایستاد رو به روی پیر و بطور ضربدری گوش هایش را گرفت و گفت:"حق یا علی" و چیز­هایی پشت سر هم می­گفت که نفهمیدم .پیر هم پشت میکروفن می گفت :" علی دستت رو بگیره، خدا حفظت کنه و ..."

بعد دوباره پیر تسلیت گفت و باز هم چند داستان تاریخی تعریف کرد.. دوباره مدح شوهر خاله مرحوممان را گفت که خیلی آدم خوبی بود ولی بی ادعا.

از خودش هم گفت که هم مطالعه تاریخی دارم و هم حوزوی و هم سیاسی و هم...

گفت که در ایران 20 میلیون آدم او را می شناسند .

بعد رو کرد به یکی از درویش ها و گفت که چایی بیاورد .درویش با آن دشداشه سفید و آن جلیقه جالبش سینی چای را به دست گرفت .پشت جلیقه گلدوزی شده بود :"لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار"

پایینش هم چیزهایی بود که نمی­شد خواند پایین تر از آن هم نوشته بود :"فلانی(اسمش را نوشته بود که یادم نیست) ملقب به سیف علی.

لباس همه­شان اینطور بود .و هرکدام لقب خاصی داشتند .

هرکس از درویش­ها که وارد خاکسار(همان خانقاه که درویش­ها خودشان به این اسم صدا می زنند) می­شد جلو در می­ایستاد و اجازه می گرفت .پیر با اجازه سر به آنها علامت می­داد.آنها هم با همان شکل خاص گوش­هاشان را می­گرفتند و همان جملات را تکرار می­کردند.بعد می­آمدند جلو و دست پیر را می­بوسیدند و پیر هم دستشان را می­بوسید ،می­رفتند ،می­نشستند.

بعد از آنکه آمدیم بیرون پسر بچه­ای از اقوام ما که اسمش ابوالفضل بود و به چهره نمکی­اش می خورد که شلوغ و با ادب باشد دیدم پاهایش دارد می لرزد.

آمد پیشم.پرسیدم :"چی شده؟"گفت :"اون آقا ریشوهه منو بوس کرد!"

نمی دانم چرا؟ ولی از او بدم آمد.

 

 

پرده پنجم:"برادر ها بخوانند"

اولین آشناییم با شیخ احمد پناهیان سال دوم دبیرستان بود که آمدند کانون و ولادت حضرت علی اکبر (ع) برامان صحبت کردند.از رابطه برادر و خواهری گفتند. گفتند که خانم ها ذاتا زیاد صحبت می­کنند اگر خواهر دارید خوب به حرف هایش گوش بدهید خواهر­ها حساسند ...

ایستاده ام بر سر مزار آن مرحوم در روز هفتم مرحومیتش...

از دور فاتحه  می­خوانم .دور قبر شلوغ است. یکی از خواهر­هایش را می­بینم.

آمده بالای سر برادر.چادر را کشیده روی صورتش. آرام آرام می سوزد.

جگرم داغ می شود .دلم می سوزد. صحنه برایم آشناست.

با خودم مرور می کنم .

آشناست .

اما نه به همین شکل

آخر برادر وصیت کرده او گریه نکند.

و خودش طاقتش را به او داده.

مرور می کنم.

آورده اند که اشک نتیجه سوز دل است.

دل می­سوزد و برای آرام شدنش اشک جاری می­شود.

شنیده ام

در هیچ نقل تاریخی نیامده حضرت تا اربعین گریه کرده باشد.

سوالی دارم

اگر دلش سوخته باید اشک می­ریخته و حالا که اشک نریخته چه آمده بر سرش.

پس درد سنگ و خاکروبه چیزی نیست . کسی گوش بدهد به درد دل زینب(س)

در هر مصیبت

فبک للحسین(ع)

یاعلی مدد



1 عمو هست. در زبان اهل معرفت! کنایه از مهربانی زیاد یک مرد است.

3 داستانی معروف از بحث جبر و اختیار در خلقت که در فلسفه بحث می شود .در این بحث بوعلی قائل به اختیار و جبر بوده و طرف او قائل به جبر مطلق بوده دست آخر با دلایل بو علی قانع نمی شود. بوعلی محکم به پس گردن او می زند . مرد با عصبانیت دلیل این کار او را می پرسد. بوعلی با خونسردی جواب میدهد من که اختیاری ندارم همه چیز جبر است.البته این بحث آنقدر حیلتی است که بنی امیه با جبر مطلق نشان دادن آفرینش توانست اهل بیت را کنار بزندو خود بر مسند قدرت بنشیند.جهت کسب اطلاعات بیشتر کمی مطالعه کنبد

[ دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, ] [ 20:33 ] [ حسین نظری ] [ ]

 وضعیت سفید نیست...

باور کنید !

مدت ها بود از تلویزیون می نوشتم

مدت ها بعدتر از آن وقت و قبلتر از الان نمی نوشتم چون واقعا ناامید بودم ! نه اینکه تلویزیون برنامه خوب و مناسب نداشته باشد دارد ولی...

ولی اش را قبلا در نوشتار دیگری عرض کردم

همانی که اسمش را در ماه رمضان دوسال قبل گذاردم "تلویزیون اسلامی در وقت اضافه" یعنی همانی که متوجه شدید ! حرف من اینکه فلان برنامه خوب یا بد است نیست ... این تلویزون آقای ضرغامی اینقدر توقعات ما را پایین آورده که فعلا (تاکید می کنم فعلا) به همین چند برنامه خوب اکتفا میکنیم و در فضایی بجز جنس برنامه ها بحث می کنیم ! الان دیگر بحث اینکه کدام برنامه خوب و کدام بد است نیست انصافا برنامه مناسب کم نیست اما موضوع مهمتر در این برنامه ها زمان پخش آنهاست ! برنامه ای هر چند خوب و عالی و اسلامی وقتی 12 شب به بعد پخش شود چه فایده؟ بارها و بارها نیمه شب تلویزیون را روشن کردم و مستند هایی بسیار جالب و جذاب از دفاع مقدس دیدم ! نمی دانم چرا این را نباید با سریال های صدمن یه غاز خارجی جابه جا کرد و اول شب و در اوج بیننده ها پخش کرد تا به حال برای این موضوع فقط یک دلیل آوردند آن هم از دست ندادن مخاطب است! نمیدانم نگاه اهالی صدا و سیما به این موضوع چگونه است اما خوب می دانم که با نظر حضرت امام (ره) در تعارض است امام این امت روزی فرمودند" تمام اين رسانه‏ها بايد مربى اين جامعه باشند. از اول هم اينها كه درست شد براى تربيت درست شد [1]" یعنی چه؟اگر بناست که تربیت کاملا مطابق میل متربی باشد که دیگر تربیت نیست! البته من خودم خیلی به جمله قبل اعتقاد ندارم و فکر کنم حرف نیمه درستی زده باشم ! چون حقیقتا تربیت مطابق فطرت است و اساسا اگر انسان ها را با همان فطرت کودکیشان تنها بگذاری همانی هستند که بودند! اما همانطور که می بینید در حال حاضر انسانها و فطرتشان تنها نیستند پس لازم است چنین مباحث تربیتی و معرفتی بصورت عقلی و فلسفی بیان شود و عقل هم به کمک فطرت بیاید.هر چند کمی بحث انسان شناسی شد ولی چاره ای نیست بجز همین که که چاره ای اندیشیده شود هر چند شاید کمی از ذائقه مردم در این سالها تغییر کرده باشد ولی هنوز هم اقوام ما محرم ها ماهواره شان را جمع می کنند و ...یعنی وقتی کمی غباراز فطرت کنار می رود آن کار صحیح اتفاق  می افتد.حالا هم اگر قرار است سنگ آن اقلیتی را به سینه بزنیم که می روند سراغ ماهواره و ... خوب دو دلیل دم دستی هست که تلویزیون نباید عملکرد خود را تغییر دهد تا آنجا که فونت زیر نویس شبکه خبر هم فونت بی بی سی فارسی شود و تیتر خبر هاشان یکسان:

اول: از همان امام عزیز آموختیم که باید تکلیف گرایی کرد نه نتیجه گرایی هر چند که با تکلیف گرایی صحیح و تحقیق پیرامون راههای ارائه معارف دین نتیجه هم حاصل می شود ولی این نگاه که ما بیاییم یک طرح بسیار ابتدایی را در این عرصه اجرا کنیم بعد طرح نه محتوا دارد و نه قالب و نتیجتا نتیجه نمی دهد و بگوییم خوب شکر خدا تکلیفمان را انجام دادیم این صحیح نیست یا اینکه بگوییم دیدید مردم اینها را نمی خواهند و از این حرف ها ! حواسمان باشد تحقیق و پژوهش و هنر به خرج دادن در عرصه فرهنگ جزیی از تکلیف و رسالت اهالی فرهنگ و رسانه است . حالا بیایید از این سریال وضعیت سفید آمار رضایتمندی بگیرید .بعد ببینید در همین سریال که از لحاظ ساختار انتقاداتی هر چند ناچیز به آن وارد است چه قدر انسان را میخکوب می کند. همین درد های اهلی این سریال ، همین دردهای منیژه مرهمی است بر زخم هایی که تلویزیون آقای ضرغامی به دل ما زده.

دوم : آنهایی که با جمهوری اسلامی مشکل دارند حتی اگر بخواهند کبری 11 و پرستاران هم نگاه کنند می روند کاملش را در همان ماهواره نگاه می کنند و اگر بخواهند فیلم عاشقانه(هوس بازانه) ببینند می روند سریالهای فارسی وان می بینند نه سریال های هوس بازانه­ای که به اسم عاشقانه قالب مردم می کنید! واقعا بیایید فیلم عاشقانه بسازید از عشق همسر یک جانباز بگویید مگر فیلم «دست های خالی » عاشقانه نبود ؟ مگر «آژانس شیشه­ای» عاشقانه نبود . مگر مردم نپسندیدند پس جای خنده بازاری بی­خنده و محتوا و قالب کجای پازل تربیتی صدا و سیماست؟

آقای ضرغامی وضعیت تلویزیونت سفید نیست.



1-       صحيفه امام، ج‏9، ص: 155

[ شنبه 28 آبان 1390برچسب:وضعیت, سفید, نیست,,,, ] [ 18:53 ] [ حسین نظری ] [ ]

- :سلام مادر برای سر شماری اومدم میشه شناسنامه هاتون رو ببیارین؟

- :سلام دخترم ! اگه می شه برو فردا بیا ؟

- :چرا مادر؟

- : شاید از پسرم خبری بشه!

[ شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 11:43 ] [ حسین نظری ] [ ]

 از جمله وظایف زنان در دفاع مقدس حفاظت از انبار مهمات و رساندن آن به رزمندگان اسلام، كندن سنگر، تهيه و طبخ غذا ، پرستاري و امداد رساني به مجروحين و عکاسي و خبرنگاري جنگ بود. زنان غيور و شجاع ايراني گاه با دست خالي و يا چوبدستي مزدوران بعثي را به اسارت گرفتند. يك شيرزن سوسنگردي با چوبدستي خود چند سرباز عراقي را به اسارت گرفت از این فبیل شیر زنان نه در عصر ما که در صدر اسلام هم حضور پر رنگ داشتند و بارها از طرف رسول خدا مورد تایید قرار گرفتند. ام عطیه از همین زنهاست ،او کسی بود که در هفت غزوه  همراه پیامبر بود . جنگید .. امّ عماره انصارى نیز از مدافعان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غزوه احدبود که به همراه همسر و دو پسرش در این جنگ شرکت کرد. او که به قصد پرستارى و مداواى مجروحان و آبرسانى به آنان آمده بود، مردانه جنگید. ابن‌سعد از خود او نقل مى‌کند که چون در احد مسلمانان گریختند نزد پیامبر آمدم و با شمشیر زدن و تیراندازى، از او دفاع کردم تا مجروح شدم. از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل است که من به راست و چپ ننگریستم، جز اینکه امّ‌عماره را دیدم که از من دفاع مى‌کرد و شمشیر مى‌زد{المنتظم، ج ۳، ص ۱۰۷٫} از میان حدود 15000رزمنده زن در دوران دفاع مقدس بیش از 6000نفر شهید شدند که از این میان حدود 3500 نفر سنشان بین 10 تا 30 سال بوده و 8000نفر مجروح شدند که حدود 2500 نفر آنها بیش از 50 درصد مجروحیت دارند که در بین آنها شیمیایی ها بیشترین درصد جانبازی و پس از آن اغلب قطع عضو و قطع نخاعی هستند.

[ شنبه 7 آبان 1390برچسب:نقش ,زنان, در دفاع مقدس, ] [ 14:32 ] [ حسین نظری ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

امروز که این را می نویسم دقیقا 19 سال و 5 ماه و 6 روز از اولین اتفاق مهم زندگی ام می گذرد.درباره کودکی ام اینطور آمده: بسیار آرام و کم سر و صدا و در عین حال مارموز بود ..پس از اینکه برادر کوچکش که 2سال دیر تر از او مهم ترین اتفاق زندگی اش رخ داد به دنیا آمد ،همه فکر می کردند شدیدا مریض است چون خیلی شیر می خورد بعدها فهمیدند تا مدت ها شیشه شیرش را یواشکی از دهان برادر کوچکش در می آورد و می خورد و خالی اش را در دهانش می گذاشت و قص علی هذا. همین طور که می خوردم و بزرگ می شدم اتفاقات گوناگونی برایم رخ داد از جمله :دو بیماری شدید که اولی مرا تا پای مرگ برد و دومی هم یک ماه خانه نشینم کرد. تا به خود آمدم تحصیلات ابتدایی ام را به پایان رساندم و با درس نخواندن بسیار به درجه شاگرد ممتازی نایل شدم سپس در مدرسه راهنمایی توحید درس نخواندم و دست آخر در دبیرستان امام حسین(ع).تصور کنید آدمی از ابتدا در جوی های شهرک ولیعصر(عج) و یافت آباد راه خانه تا مدرسه را شنا کند و آخر سر از عبدل آباد و نازی آباد و شهر ری در بیاورد. وقتی به او بگویند برو دانشگاه ،پیش عده ای که بیشترشان با ادعاهای عجیب و خیلی باکلاس رفتار می کنند تازه ، کشاورزی نخوان چه حالی می شود.من که همیشه راه خانه تا مدرسه ام که 20 دقیقه بیش نبود را با سرویس می رفتم حال باید بروم کرج و در دانشگاه امام خمینی درس نخوانم.(که نمیروم و نمی خوانم.).حال شما و وبلاگ من.یه لطفی کنید یا نخونید یا هر مطلبی که میخونید رو نظر بگذارید.یاعلی
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باتوم مجازی و آدرس hamavard70.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
فروش بک لینک